تجزیه طلبی وفدرالیسم دو مفهوم جدا از هماند. اما غالباً در کشورما فکر میشود که منظور و مقصد داعیهداران فدرالیسم تجزیه طلبیست. همینطور با توجه به مفهوم فدرالیسم و تجزیهطلبی که هر دو به جدایی از مرکز اطلاق میشود، تصور عام این است که نهایتاً یک نظام فدرالی به تجزیهٔ کشور منتج خواهد شد .
اساساً تجزیهطلبی ، جدایی خواهی فدرالیسم، کنفدرالیسم و سایر مفاهیم و مقولههای ازین دست نه تنها زشت و مذموم نیستند که یاد گرفتنی و تجربه کردنی مانند بسیاری از مفاهیم علمی و تجربههای بشری دیگر در حوزهٔ اجتماع و سیاست نیز میباشند.
من در پی موشکافی مفاهیم فوق در اینجا و تجربههای کامیاب و ناکام هر کدام در درازای حداقل صدسال اخیر نیستم. بلکه میخواهم موافقان و مخالفان را به نوعی خویشتنداری و فروتنی در بحث و جدل پیرامون زیبایی و زشتی، کارآمدی و ناکارآمدی هرکدام ترغیب نمایم .
بنده همهٔ مقولههای فوق را زیر عنوان جداییطلبی به بحث میگیرم. چون از نظر مفهومی همه به این ریشه پیوند دارند. از جهتی هم با دید و برداشت غالب در افغانستان از تجزیه طلبی ، فدرالیسم وغیره در تضاد و تناقض قرار ندارد.
از مطالعهٔ تاریخ صد سال پسین کشورها به خوبی در مییابیم که در مواردی جدایی طلبی باعث ایجاد ثبات و پیشرفت شده و در مواردی هم تقسیم و جدایی مردمان سرزمین هاییکه علایق مشترک سیاسی و فرهنگی داشتهاند، باعث بیثباتی و عقبماندگی شده است.
تجربهٔ یوگوسلاویای سابق و جدایی تیمور شرقی از اندونیزی همزمان با مسالهٔ کشمیر و مناطق دو سوی خط دیورند، در یک نگاه گذرا ادعای فوق را ثابت کرده و میگوید که موارد فراوان دیگری نظیر نزاع تاریخی کردها، بلوچ ها، اسکاتلندیها، کاتلانها، تامیلیها و جدایی طلبیهای جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی سابق در حوزهٔ قفقاز که هنوز حل ناشده باقی مانده اند، عدهای با یکجا شدن و عدهای هم با جدا شدن به ثبات و رفاه میرسند.
در افغانستان اما قضیه از چه قرار است؟ نخست این انتقاد را یک سو بگذاریم که کسی اگر جغرافیایی در اختیار ندارد به این بحثها نپردازد. چون راه اندازی یک بحث الزاماً مستلزم وجود و عدم وجود جغرافیا نیست و بعد قرار هم نیست که حتماً همان کسی که یک تیوری و داعیه را مطرح کرده، خودش آمده و آن را به منزل مقصود برساند.
دوم به این امر قانع شویم که اگر ما اجازه طرح و بیان دیدگاه و داعیهٔ خویش را داریم. دیگران هم باید داشته باشند. بنده در سایهٔ همین دو انتظار و بدون در نظرداشت موافقت و مخالفتام به موضوع فدرالیسم و تجزیه طلبی، برداشت خود ازین مباحث در افغانستان که عمدتاً ریشه و جنبهٔ قومی گرفته است را اینگونه خلاصه میکنم :
۱)از عبدالرحمنخان به این سو هیچ یک از نظامهای سیاسی درحد رژیمهای استبدادی دوام و قوام نداشتهاند. هرگاهی که کسی تصمیم گرفته تا از درون این ساختارهای استبداد سنتی میلی به گام برداشتن در مسیر اصلاحات کند، باعث شکست و فرو پاشی خود و نظام شده است. اماناللهخان در تداوم نظم آهنین پدرکلانش ، ظاهرشاه در دههٔ دموکراسی و اخیراً هم جمهوریت پس از تحولات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی مثالهای بارز آنند .
۲)بازهم از عبدالرحمنخان به این طرف اساساً نزاع بر سر قدرت بوده است تا قوم، اگر شخص امیرعبدالرحمن خان را در نظر بگیرید. برای استحکام و دوام قدرتش به هیچ مخالف خود زیر عنوان قوم رحم نکرده است. اگر کشتار و کله منار در هزارهجات بیشتر از قندهار، زابل، مهمند و شینوار است. به لحاظ شدت و خفت اختلاف با امیر در هریک ازین مناطق است نه چیز دیگر. در نزاع حبیبالله کلکانی و امانالله خان هم که نگاه میکنید، تنها در آخرین صفآراییشان در غزنی، چندین هزار نفر از سلیمانخیل به مدد کلکانی و هزاران نفر هزاره به حمایت امانالله خان آمدند. پس از این دوره هم همانگونه که رژیم نادرخان امیر حبیبالله و یارانش را اعدام کرد به امانالله خان و دار و دستهاش نیز تا آخر سرسختانه مخالف بود.
۳)اختلافهای قومی از محمدهاشم خان تا دوران جهاد علیه شوروی بیشتر در سطح نخبگان وجود داشته تا عام مردم افغانستان. از زاویهٔ دیگر حتا میتوان اختلافات این دوره را طبقاتی و پنهان شده در لاک قومی خواند.
۴)دوران جهاد علیه شوروی نشان داد که استعداد اتحاد ملی میان اقوام افغانستان به خوبی وجود دارد. این استعداد به مدد اعتقادات ملی تقویت و تداوم نیز یافته میتواند.
۵)با پیروزی مجاهدین، ظهور طالبان و مشخصاً تحولات پسا بن، مسالهٔ قوم جدیتر از هر زمان دیگری به میدان آمد و قانون و قدرت را متاثر کرد تا جایی که عدهای حل معضل افغانستان را در حل مسالهٔ ملی (عدالت قومی ) میدانند.
از میان اقوام افغانستان دو قوم بزرگ آن ادعای زعامت دارند که یک جانب قضیه نه تنها تجزیه طلبی را گناه میداند که مدعی ادغام بخشی از جغرافیای مورد منازعه در یک کشور دیگر نیز به جانب خود است. این طرف قضیه به جز تعداد محدودی از اسلامیستهای سیاسی خود متباقی به قطع و یقین، زعامت را حق قوم خویش دانسته و طیفی ازینها حتا بومیگری سایر اقوام را در افغانستان انکار میکنند. ایشان معتقدند که افغانستان با سلطهٔ یک قوم برتر و پذیرش آن از جانب سایرین میتواند به سمت ثبات و پیشرفت رهنمون شود. اما جانب دیگر قضیه عمدتاً درسه کتگوری راه حلهای زیر را مطرح میکنند؛
الف)اسلامیستهای سیاسی که به تجزیه طلبی و فدرالیسم باورمند نبوده و حل مساله را در تحکیم اخوت اسلامی و تاسیس حکومت اسلامی میدانند.
ب)ملیگراهای سنتی که با تکیه به ارزشهای بومی نظیر اسلام سنتی و عرف و عنعنات مشترک و همینگونه تقویت نمادها و ارزشهای تاریخی و ملی، خواهان زندگی در جغرافیای واحد و یک پارچه با دیگرانند.
ج)روشنفکران و رادیکالهای قومی که باورمند به تاریخ و افتخارات مشترک نبوده و بخش بزرگی از نام، فرهنگ و هویت این سرزمین را جعلی و در راستای تداوم سلطهگری یک قوم به سایر اقوام میدانند.
فدرالیسم معقولترین و آشتیجویانهترین راه حل اینها برای افغانستان است. این گروه از سیاسیون تاجیک تبار افغانستان به تصور اینکه امکان تعدیل فکر طرف مقابل به همدیگر پذیری وجود ندارد، بهتر است به سمت تغییر نظام به شکلی پیش برویم که هرکس مسول امر خویش باشد و مسولیت پیشرفت و عقبمانی خود را خود به دوش بگیرد.
بحث جدایی طلبی در شکل تجزیه و یا فدرالیسم به صورت جدی و روشن در بیست سال پسین و بواسطهٔ عبدالطیف پدرام مطرح شده است که قبل از آن زیر عنوانهای دیگر، هیچ گاه تا این سرحد آشکار نبوده است.
هرچند امروزه هم این بحث از سطح تیوری و تبلیغ پیشتر نرفته است. اما قطعاً به.حیث یک گزینهٔ مناسب با توجه به تمامیت خواهیهای پنهان و آشکار حاکمان پشتون به خصوص در دودههٔ اخیر که با حمایت خارجی به قدرت رسیدند و حد اعلای سوءاستفاده از نام قوم را کردند، نزد غیر پشتونها و حتی خارجیهای دخیل در افغانستان جا باز کرده است.
چند مشکل عمدهای که پیش روی تطبیق این طرح وجود دارد، عبارتاند از :
۱- مخالفت جدی پشتونها که با حاکمیت طالبان سیطرهٔ مطلق خود را به سراسر جغرافیای افغانستان گسترانیدهاند. طالبان هم از نظر قومی و هم از نظر تفکر دینی و ایدیولوژیک خویش، اجازهٔ عملی شدن یک چنین طرحی را تا حد توان و امکان نخواهند داد.
۲- مخالفت تاجیکهای اسلامگرا و سنتی که فکر میکنند اول این بحث شدنی نیست و بعد به درد خوردنی نیست. اینها فکر میکنند که تاجیکها از حیث تاریخی و فرهنگی دارای جایگاه ویژهای در میان سایر اقوام این سرزمیناند که مطرح کردن بحثهایی چون فدرالیسم و تجزیه طلبی، جایگاه و اعتبارشان را کوچکتر میکند. این مفکوره متعلق به کسانی است که در میان سایر اقوام حتا پشتونهای کشور هوادار و پیرو داشتهاند و به مقامات عالیه در دولتهای افغانستان دست پیدا کردهاند.
۳- تماشاگری سایر اقوام که اکثراً به امید دست یابی به حق و سهمی از حاکمیت بودهاند تا به فکر تغییر بنیادی در ساختار نظام.
۴- عدم حمایت لازم حامیان بیرونی افغانستان ازین طرح چون فکر میکنند که زمان بر و مصرف بردار است.
۵- عدم تعهد و برنامهٔ لازم در دستور کار داعیهداران فدرالیسم و تجزیه طلبی که خویش و بیگانه را نسبت به ایمان، توانایی و ظرفیت ایشان در پیش برد این امر بیباور کرده است.
به هر صورت در روزهای اخیرِ و با استقرار امارت طالبان درافغانستان، بحث فدرالیسم و تجزیه طلبی داغتر شده است که بنده فکر میکنم به دلیل بیاعتمادی و هراسی که روسیه و همسایگان شمالی افغانستان از برنامه های مشترک امریکا و پاکستان به جانب حوزهٔ نفوذ روسیه دارند و همین گونه از ورود گروهای اسلام گرا به مدد این برنامهها به داخل کشورهای آسیای مرکزی، قرار است تا روسها تدبیر و تصمیمی برای رفع این خطر احتمالی اتخاذ بکنند که به گمان غالب، ایجاد منطقهٔ حایل بین این کشورها و حکومت طالبان در شمال افغانستان باشد.
با درک این موضوع تجزیه طلبان که عمدتاً در صف مخالف طالبان قرار دارند میکوشند چنانچه این برنامه در شمال افغانستان جامهٔ عمل بپوشد، به شکل گیری دولت و کشور دلخواه و مجزای ایشان از افغانستان منجر شود.
برنا صالحی https://panjshirnews.com/vdchtxnmd23n-.ft2.html
panjshirnews.com/vdchtxnmd23n-.ft2.html