بخش نخست
الف) پیش درآمد
دو سال از سقوط جمهوریت در افغانستان گذشت و بدور از گزافه گویی همه چیز بر گشت به جای نخست خویش و گویی این افسون گردابی شده که اجازه عبور از این مخمصه را نمیدهد. امنیت ظاهراً تأمین است ولی چرخهای اقتصاد مملکت خوابیده است، نظام بانکداری فقط با اغماض و اشاره آمریکا نفس میکشد و تا حال نمرده است، بر رونق بیکاری به شدت افزوده شده است، قطر نان خشک ده افغانی برابر کف دست یک انسان بالغ است و قیمت یک لیتر تیل دیزل دو برابر نرخ جهانی شده است.
پشم و کلاه و دستار نماد فرهنگ غالب شده و دانشگاهها تعطیل یا حداقل گهگداری شاهد حضور تک و توک دانشجویان بخاطر کارهای شخصی شان میباشد؛ مکاتب و مدارس آموزشی به روی دختران بالای صنوف ابتدایی بسته است و آن بخش پسران هم بی هدف میگذرد؛ و همچنان نیمی از پیکره افراد جامعه خانه نشین شده اند و تفریحگاهها خالی از گردشگران و خانوادهها. در شهر و اماکن عمومی چون رستورانتها، کافهها و باشگاههای ورزشی دیگر صدای موسیقی شنیده نمیشود. شبکههای تلوزیون برنامههای تکراری با نامهای مختلف اما محتوی یکسان پخش میشود و زنان نیز با صدای لرزان و دلهره و صورتهای پوشیده پشت نقاب یادگارهای شیوع کرونا ظاهر میشوند.
کشورهای همسایه و سایر کشورهای جهان در دو سطح اقتدار گرا و دموکرات با مطالبات مبهم شان اما تظاهر به عدم شناخت رژیم طالبان دارند. با وجود این که شرایط داشتن یک دولت را با حاصل جمع سرزمین، مردم و حاکمیت دارا شده اند. اما به دلیل فقدان تجربه سیاسی و اداری کشور به خصوص در عرصه حکومتداری نتوانسته اند جهان را قناعت بدهند تا روابط دیپلماتیک با ایشان داشته باشند. گرچه طالبان سربازان راه خدا اند و با تکیه بر حمایت الله دیگر نیازی به شناسایی جامعه جهانی احساس نمیکنند. ولی هواداران قومی و تباری بیشماری در داخل و بیرون از کشور برایشان لابیگری مینمایند و با برگشت شان میخواهند برای جهان وضعیت را عادی نشان دهند تا مگر کشورهای جهان از خر شیطان فرود آمده و در کنار سایر دولتهای اقتدارگرایی چون کره شمالی، سوریه، کوبا، چین، روسیه و ایران ایشان را نیز بشناسند اما تا حال که دو سال گذشت چنین اتفاقی نیافتاده است.
از آغاز دهه مشروطیت به نحوی آهنگ موجودیت سیاسی تمام اقوام (در کنار قوم حاکم) در این سرزمین نواخته شد اقوام ساکن در افغانستان در حالت گذار سیاسی آن زمان به یک نوع آگاهی غیر ارادی و به تبع آن خود باوری سیاسی رسیدند. و در تحولات سیاسی بعدی آن نیز نقش عمدهای داشتند. در زمان شکلگیری نخستین جمهوری کم از کم این خود باوری رشد کرد و زمانی این خود باوری از مرز آگاهی نسبت بر وضعیت خویشتن گذشت در محراق مقایسه با هژمونی قومی حاکم قرار گرفت. قوم حاکم در صدد مواجه با چنین فرایندی از همان زمان است که با استفاده از ابزارهای مختلف مانعی از دست دادن اقتدار خویشتن گردیده و دست به هر نوع برنامه ریزی زده است. و تا امروز نیز با توجه به ترس از دست دادن جایگاه هژمونی قومی تمام قوت خویش را به جای توسعه افغانستان و برون رفت از بحران به سرکوب و مهار سایر اقوام بکار میبرد.
ب) بیان مسئله
افغانستان تا کنون نتوانست نه به عنوان یک کشور واقعی با دولت ملی عرض اندام کند و نه از ظرفیتهای بیرونی (کمکهای سایر کشورها) چه به شکل اشغال شده و یا کمکهای بلاعوض جهان استفاده کرده توانست. این که چرا و چگونه افغانستان بر خلاف سایر کشورهای جهان و منطقه چنین ظرفیتی را ندارد دغدغه نخست ما محسوب میشود و آنطور که میتوان به نتیجه یا مدعای ما دست پیدا کنیم لازم است به پرسش و یا پرسشهای بنیادی که درین مقطع وارد است پاسخی دریابیم.
موضوع محوری این تحلیل بر توالی شکستهای پروسه ملت شدن (مبتنی بر ظرفیت موجود داخلی) یا ملت سازی (با توجه به کمک جهان در امر ملت سازی) در افغانستان است و هرازگاهی پس از شکست افتضاح آمیز، دوباره به نقطه آغازین توسعه نیافتگی بر میگردد و تمام دستآوردهای چندین دهه یکباره با سرشت اجتماعی و نیازهای مردم این کشور بیگانه میشود.
با توجه به دغدغه نگارنده این تحلیل سوال اصلی ما چنین مطرح میشود که: چرا همیشه ما شکست میخوریم؟ با توجه به این سوال دنبال نتیجه و مدعای خویش پیرامون دریافت عوامل شکست در ابعاد مختلف سیاسی و فرهنگی هستیم که در این جا به صورت متغیرهای مستقل شکست سیاسی ملت سازی و دولت سازی در افغانستان مطرح شده است که با درک مشکل اصلی کماکان بتواند روزنهای باشد برای پژوهشهای اکادمیک و دقیقتر علمی و دریافت راه حل برای برون رفت از این توالی شکست و پیروزی گروههای مختلف افغانستان که فقط مردم افغانستان قربانی آن را همیشه میپردازند.
بنابر این ادعای ما به عنوان فرضیه پژوهش در اینجا بر توسعه نیافتگی سیاسی و فقدان ظرفیت در نخبگان سیاسی افغانستان است که بصورت متوالی باعث شکست میشود. به منظور طرح پژوهشی تحلیلی در این بخش به یکسری متغییرهای توجه شده است که در ادامه به هر کدام بصورت مجزا توجه شده است.
متغیرهای پژوهش: یک – تعدد و تنوع اقوام بزرگ و کوچک؛ دو – تنوع زبان و نحوه تکلم در افغانستان؛ سه – جغرافیای پیچیده (اقلیم، آب و هوا)؛ چهار – اقتصاد سنتی و شدیداً وابسته؛ پنج – تاریخی مبهم (هویت ملی نا مشخص)؛ ششم – قوم گرائی شدید (قبیله سالاری، برتری طلبی)؛ هفتم –گرایشات افراطی مذهبی بر اساس ناسیونالیسم قومی و مذهبی
پ) چارچوب نظری
تا کنون پیرامون توسعه نیافتگی افغانستان کار تئوریک نشده است و متاسفانه درین خصوص به فقر منابع عمده مواجه هستیم اما با توجه به اشتراکاتی که با سایر کشورها در برخی تشابهات عمده دارند میتوان با رویکردهای مختلفی به توسعه نیافتگی افغانستان نگاه کرد که در این جا به برخی از این نظرگاهها بصورت فشرده توجه کرد:
نخست رویکرد ژئوپولیتیک: تمرکز بیشتر بر ژئوپولیتیک و تاثیر آن بر توسعه نیافتگی افغانستان بحث جدی است که کم و بیش به آن پرداخته شده است اما کاری جدی درین خصوص انجام نیافته است.
دوم رویکرد فکری فلسفی: این رویکرد که در امر توسعه نیافتگی به شدت تاثیر گذاشته است رویکرد فکری فلسفی است، که نبود سنت پرسشگری، نبود سنت عقلانی و نگاه عقلانی به پیرامون در افغانستان مانع جدی در مسیر توسعه و نوسازی را بیان کرد که متاسفانه تا حا کار اساسی نشده است.
سوم رویکرد دینی: رویکرد دیگر در توسعه نیافتگی افغانستان را مشکل در دین میدانند و فرهنگ دینی، نوع قرائت و خوانش و جهان بینی و وجود تفکر سلفیگری، اسلام متحجر و خشک را ایجاد کرد که جلو توسعه در افغانستان را گرفته است، درین خصوص مقالات زیادی توسط کسانی چون محق و عبدالبشیر فکرت و سایر اندیشنمدان روشنگر دینی همچنان جمعیت فکر در عصر جمهوریت انتشار دادند اما کافی نیستند.
چهارم رویکرد توطئه نگر: است که هر چیزی را در دست خارجیان و توطئه کشورهای همسایه، آمریکا و اسرائیل نگریسته است.
پنجم رویکرد اقتصاد سیاسی: این رویکرد در حقیقت به دولتهای نوع رانتی یا تحصیل دار اشاره دارد که افغانستان تا سقوط جمهوریت از نوع دولتهای رانتی به شمار میرفت که متکی به کمک آمریکا بود.
ششم مطالعات فرهنگ سیاسی نخبگان: که با این رویکرد فقط این نخبگان سیاسی بودند که فرصتهای فراهم شده برای عبور از بحرانهای جاری افغانستان را سوختند و این کشور دوباره به جایگاه قبلی تنزیل یافت.
با توجه به رویکردهای که در بالا یاد شد هیچکدام در امر توسعه سیاسی افغانستان بی تاثیر نیستند و هرکدام با درجات کم یا بیش نفوذ داشته اند بنا بر این توسعه سیاسی در افغانستان که تا قبل از سقوط جمهوریت مبتنی بر دو نوع کارگزاران بود که یکی کارگزاران توسعه سیاسی نهادها یا کسانی که میتوانستند این روند را دنبال کنند و بیشتر کارگزاران دولتی بودند که تحول در نهاد قانون گزاری را بمنظور تسهیلات لازم برای مشارکت سیاسی مردم فراهم نمایند. دوم کارگزاران جامعهای مدنی بودند که رابطه ماین توسعه یا روند دموکراتیزاسیون را بوجود میآورند.
از آنجائیکه سرمایه اجتماعی عمده ترین ویژگی توسعه سیاسی است لذا میزان اعتماد و مشارکت مردم در سیاست، سهم مطبوعات، نهادهای مدنی و شبکههای مجازی نقش عمدهای در اعتمادسازی داشتند. طوری که امر توسعه در افغانستان منوط به فرهنگ سیاسی و استفاده از فرصتها میتوانست شکل بگیرد لذا مودل نظری خود را بر اساس همین رویکرد ششم یا فرهنگ سیاسی نخبگان دنبال مینمائیم.
فرهنگ سیاسی عبارت از مجموعه باورها گرایشها، بینشها، ارزشها، معیارها و عقایدی که در طول زمان شکل گرفته و تحت تاثیر وقایع، روندها و تجربیات تاریخی از نسل به نسل متصل شده و در قالب اینها، نهادها، رفتارها و کنشهای سیاسی برای نیل به اهداف جامعه شکل گرفته است. فرهنگ سیاسی انباشت تاریخی از ارزشها و سنتهای است که ما از ورای آنها نسبت به جامعه و اقتدار سیاسی، دولت و کارکرد دولت آگاهی پیدا میکنیم و به کنشگری و تصمیم سیاسی پرداخته میشود. فرهنگ سیاسی نه تنها روح ملی، خلق و خوی ملی و ایدئولوژی، روانشناسی یک جامعه را شکل میدهد بلکه فرهنگ سیایس به شخصیت انسانها نیز شکل میدهد به خصوص شخصیت سیاسی نخبگان.
ماروین زونیس باور دارد بر یک جامعه سیاسی نهادهای که اهمیت ندارند افراد در کنش و واکنش خودشان جوهر فرایند سیاسی را شکل میدهند بنابراین اهمیت شان افزایش مییابد، برعکس در جامعهای که نهادهای سیاسی قدرت داشته باشند افراد و شخصیتها کمرنگ اند. مهمترین خصایص و ویژگی فرهنگ سیاسی در افغانستان عبارتند از:
1. شخصیگرایی، احترام و اطاعت به پست و مقام، عدم اعتماد و سوء ظن و روحیه نا امیدی نسبت به اصلاح وضع موجود میباشد.
2. گرایش قومی، سیاسی، مذهبی، زبانی، محلی و گروهی نجبگان سیاسی افغانستان به جای توجه به فرایند توسعه سیاسی موردی که نه تنها به سود قوم، زبان، و مذهب شان نیست بلکه به سود کل کشور نیز تمام نشده است.
3. وابستگی نخبگان سیاسی افغانستان به کشورهای جهان و همسایه و عدم توانایی شان در استقلالیت منافع کشور شان.
ادامه دارد....
دکتر فرهمند مانی
https://panjshirnews.com/vdcd.k0x2yt05ja26y.htmlالف) پیش درآمد
دو سال از سقوط جمهوریت در افغانستان گذشت و بدور از گزافه گویی همه چیز بر گشت به جای نخست خویش و گویی این افسون گردابی شده که اجازه عبور از این مخمصه را نمیدهد. امنیت ظاهراً تأمین است ولی چرخهای اقتصاد مملکت خوابیده است، نظام بانکداری فقط با اغماض و اشاره آمریکا نفس میکشد و تا حال نمرده است، بر رونق بیکاری به شدت افزوده شده است، قطر نان خشک ده افغانی برابر کف دست یک انسان بالغ است و قیمت یک لیتر تیل دیزل دو برابر نرخ جهانی شده است.
پشم و کلاه و دستار نماد فرهنگ غالب شده و دانشگاهها تعطیل یا حداقل گهگداری شاهد حضور تک و توک دانشجویان بخاطر کارهای شخصی شان میباشد؛ مکاتب و مدارس آموزشی به روی دختران بالای صنوف ابتدایی بسته است و آن بخش پسران هم بی هدف میگذرد؛ و همچنان نیمی از پیکره افراد جامعه خانه نشین شده اند و تفریحگاهها خالی از گردشگران و خانوادهها. در شهر و اماکن عمومی چون رستورانتها، کافهها و باشگاههای ورزشی دیگر صدای موسیقی شنیده نمیشود. شبکههای تلوزیون برنامههای تکراری با نامهای مختلف اما محتوی یکسان پخش میشود و زنان نیز با صدای لرزان و دلهره و صورتهای پوشیده پشت نقاب یادگارهای شیوع کرونا ظاهر میشوند.
کشورهای همسایه و سایر کشورهای جهان در دو سطح اقتدار گرا و دموکرات با مطالبات مبهم شان اما تظاهر به عدم شناخت رژیم طالبان دارند. با وجود این که شرایط داشتن یک دولت را با حاصل جمع سرزمین، مردم و حاکمیت دارا شده اند. اما به دلیل فقدان تجربه سیاسی و اداری کشور به خصوص در عرصه حکومتداری نتوانسته اند جهان را قناعت بدهند تا روابط دیپلماتیک با ایشان داشته باشند. گرچه طالبان سربازان راه خدا اند و با تکیه بر حمایت الله دیگر نیازی به شناسایی جامعه جهانی احساس نمیکنند. ولی هواداران قومی و تباری بیشماری در داخل و بیرون از کشور برایشان لابیگری مینمایند و با برگشت شان میخواهند برای جهان وضعیت را عادی نشان دهند تا مگر کشورهای جهان از خر شیطان فرود آمده و در کنار سایر دولتهای اقتدارگرایی چون کره شمالی، سوریه، کوبا، چین، روسیه و ایران ایشان را نیز بشناسند اما تا حال که دو سال گذشت چنین اتفاقی نیافتاده است.
از آغاز دهه مشروطیت به نحوی آهنگ موجودیت سیاسی تمام اقوام (در کنار قوم حاکم) در این سرزمین نواخته شد اقوام ساکن در افغانستان در حالت گذار سیاسی آن زمان به یک نوع آگاهی غیر ارادی و به تبع آن خود باوری سیاسی رسیدند. و در تحولات سیاسی بعدی آن نیز نقش عمدهای داشتند. در زمان شکلگیری نخستین جمهوری کم از کم این خود باوری رشد کرد و زمانی این خود باوری از مرز آگاهی نسبت بر وضعیت خویشتن گذشت در محراق مقایسه با هژمونی قومی حاکم قرار گرفت. قوم حاکم در صدد مواجه با چنین فرایندی از همان زمان است که با استفاده از ابزارهای مختلف مانعی از دست دادن اقتدار خویشتن گردیده و دست به هر نوع برنامه ریزی زده است. و تا امروز نیز با توجه به ترس از دست دادن جایگاه هژمونی قومی تمام قوت خویش را به جای توسعه افغانستان و برون رفت از بحران به سرکوب و مهار سایر اقوام بکار میبرد.
ب) بیان مسئله
افغانستان تا کنون نتوانست نه به عنوان یک کشور واقعی با دولت ملی عرض اندام کند و نه از ظرفیتهای بیرونی (کمکهای سایر کشورها) چه به شکل اشغال شده و یا کمکهای بلاعوض جهان استفاده کرده توانست. این که چرا و چگونه افغانستان بر خلاف سایر کشورهای جهان و منطقه چنین ظرفیتی را ندارد دغدغه نخست ما محسوب میشود و آنطور که میتوان به نتیجه یا مدعای ما دست پیدا کنیم لازم است به پرسش و یا پرسشهای بنیادی که درین مقطع وارد است پاسخی دریابیم.
موضوع محوری این تحلیل بر توالی شکستهای پروسه ملت شدن (مبتنی بر ظرفیت موجود داخلی) یا ملت سازی (با توجه به کمک جهان در امر ملت سازی) در افغانستان است و هرازگاهی پس از شکست افتضاح آمیز، دوباره به نقطه آغازین توسعه نیافتگی بر میگردد و تمام دستآوردهای چندین دهه یکباره با سرشت اجتماعی و نیازهای مردم این کشور بیگانه میشود.
با توجه به دغدغه نگارنده این تحلیل سوال اصلی ما چنین مطرح میشود که: چرا همیشه ما شکست میخوریم؟ با توجه به این سوال دنبال نتیجه و مدعای خویش پیرامون دریافت عوامل شکست در ابعاد مختلف سیاسی و فرهنگی هستیم که در این جا به صورت متغیرهای مستقل شکست سیاسی ملت سازی و دولت سازی در افغانستان مطرح شده است که با درک مشکل اصلی کماکان بتواند روزنهای باشد برای پژوهشهای اکادمیک و دقیقتر علمی و دریافت راه حل برای برون رفت از این توالی شکست و پیروزی گروههای مختلف افغانستان که فقط مردم افغانستان قربانی آن را همیشه میپردازند.
بنابر این ادعای ما به عنوان فرضیه پژوهش در اینجا بر توسعه نیافتگی سیاسی و فقدان ظرفیت در نخبگان سیاسی افغانستان است که بصورت متوالی باعث شکست میشود. به منظور طرح پژوهشی تحلیلی در این بخش به یکسری متغییرهای توجه شده است که در ادامه به هر کدام بصورت مجزا توجه شده است.
متغیرهای پژوهش: یک – تعدد و تنوع اقوام بزرگ و کوچک؛ دو – تنوع زبان و نحوه تکلم در افغانستان؛ سه – جغرافیای پیچیده (اقلیم، آب و هوا)؛ چهار – اقتصاد سنتی و شدیداً وابسته؛ پنج – تاریخی مبهم (هویت ملی نا مشخص)؛ ششم – قوم گرائی شدید (قبیله سالاری، برتری طلبی)؛ هفتم –گرایشات افراطی مذهبی بر اساس ناسیونالیسم قومی و مذهبی
پ) چارچوب نظری
تا کنون پیرامون توسعه نیافتگی افغانستان کار تئوریک نشده است و متاسفانه درین خصوص به فقر منابع عمده مواجه هستیم اما با توجه به اشتراکاتی که با سایر کشورها در برخی تشابهات عمده دارند میتوان با رویکردهای مختلفی به توسعه نیافتگی افغانستان نگاه کرد که در این جا به برخی از این نظرگاهها بصورت فشرده توجه کرد:
نخست رویکرد ژئوپولیتیک: تمرکز بیشتر بر ژئوپولیتیک و تاثیر آن بر توسعه نیافتگی افغانستان بحث جدی است که کم و بیش به آن پرداخته شده است اما کاری جدی درین خصوص انجام نیافته است.
دوم رویکرد فکری فلسفی: این رویکرد که در امر توسعه نیافتگی به شدت تاثیر گذاشته است رویکرد فکری فلسفی است، که نبود سنت پرسشگری، نبود سنت عقلانی و نگاه عقلانی به پیرامون در افغانستان مانع جدی در مسیر توسعه و نوسازی را بیان کرد که متاسفانه تا حا کار اساسی نشده است.
سوم رویکرد دینی: رویکرد دیگر در توسعه نیافتگی افغانستان را مشکل در دین میدانند و فرهنگ دینی، نوع قرائت و خوانش و جهان بینی و وجود تفکر سلفیگری، اسلام متحجر و خشک را ایجاد کرد که جلو توسعه در افغانستان را گرفته است، درین خصوص مقالات زیادی توسط کسانی چون محق و عبدالبشیر فکرت و سایر اندیشنمدان روشنگر دینی همچنان جمعیت فکر در عصر جمهوریت انتشار دادند اما کافی نیستند.
چهارم رویکرد توطئه نگر: است که هر چیزی را در دست خارجیان و توطئه کشورهای همسایه، آمریکا و اسرائیل نگریسته است.
پنجم رویکرد اقتصاد سیاسی: این رویکرد در حقیقت به دولتهای نوع رانتی یا تحصیل دار اشاره دارد که افغانستان تا سقوط جمهوریت از نوع دولتهای رانتی به شمار میرفت که متکی به کمک آمریکا بود.
ششم مطالعات فرهنگ سیاسی نخبگان: که با این رویکرد فقط این نخبگان سیاسی بودند که فرصتهای فراهم شده برای عبور از بحرانهای جاری افغانستان را سوختند و این کشور دوباره به جایگاه قبلی تنزیل یافت.
با توجه به رویکردهای که در بالا یاد شد هیچکدام در امر توسعه سیاسی افغانستان بی تاثیر نیستند و هرکدام با درجات کم یا بیش نفوذ داشته اند بنا بر این توسعه سیاسی در افغانستان که تا قبل از سقوط جمهوریت مبتنی بر دو نوع کارگزاران بود که یکی کارگزاران توسعه سیاسی نهادها یا کسانی که میتوانستند این روند را دنبال کنند و بیشتر کارگزاران دولتی بودند که تحول در نهاد قانون گزاری را بمنظور تسهیلات لازم برای مشارکت سیاسی مردم فراهم نمایند. دوم کارگزاران جامعهای مدنی بودند که رابطه ماین توسعه یا روند دموکراتیزاسیون را بوجود میآورند.
از آنجائیکه سرمایه اجتماعی عمده ترین ویژگی توسعه سیاسی است لذا میزان اعتماد و مشارکت مردم در سیاست، سهم مطبوعات، نهادهای مدنی و شبکههای مجازی نقش عمدهای در اعتمادسازی داشتند. طوری که امر توسعه در افغانستان منوط به فرهنگ سیاسی و استفاده از فرصتها میتوانست شکل بگیرد لذا مودل نظری خود را بر اساس همین رویکرد ششم یا فرهنگ سیاسی نخبگان دنبال مینمائیم.
فرهنگ سیاسی عبارت از مجموعه باورها گرایشها، بینشها، ارزشها، معیارها و عقایدی که در طول زمان شکل گرفته و تحت تاثیر وقایع، روندها و تجربیات تاریخی از نسل به نسل متصل شده و در قالب اینها، نهادها، رفتارها و کنشهای سیاسی برای نیل به اهداف جامعه شکل گرفته است. فرهنگ سیاسی انباشت تاریخی از ارزشها و سنتهای است که ما از ورای آنها نسبت به جامعه و اقتدار سیاسی، دولت و کارکرد دولت آگاهی پیدا میکنیم و به کنشگری و تصمیم سیاسی پرداخته میشود. فرهنگ سیاسی نه تنها روح ملی، خلق و خوی ملی و ایدئولوژی، روانشناسی یک جامعه را شکل میدهد بلکه فرهنگ سیایس به شخصیت انسانها نیز شکل میدهد به خصوص شخصیت سیاسی نخبگان.
ماروین زونیس باور دارد بر یک جامعه سیاسی نهادهای که اهمیت ندارند افراد در کنش و واکنش خودشان جوهر فرایند سیاسی را شکل میدهند بنابراین اهمیت شان افزایش مییابد، برعکس در جامعهای که نهادهای سیاسی قدرت داشته باشند افراد و شخصیتها کمرنگ اند. مهمترین خصایص و ویژگی فرهنگ سیاسی در افغانستان عبارتند از:
1. شخصیگرایی، احترام و اطاعت به پست و مقام، عدم اعتماد و سوء ظن و روحیه نا امیدی نسبت به اصلاح وضع موجود میباشد.
2. گرایش قومی، سیاسی، مذهبی، زبانی، محلی و گروهی نجبگان سیاسی افغانستان به جای توجه به فرایند توسعه سیاسی موردی که نه تنها به سود قوم، زبان، و مذهب شان نیست بلکه به سود کل کشور نیز تمام نشده است.
3. وابستگی نخبگان سیاسی افغانستان به کشورهای جهان و همسایه و عدم توانایی شان در استقلالیت منافع کشور شان.
ادامه دارد....
دکتر فرهمند مانی
panjshirnews.com/vdcd.k0x2yt05ja26y.html